سفارش تبلیغ
صبا ویژن























سوپرمن

اونقد مورچه ها رو دوسشون داررررررررررررررررررم ، آخه خیلی خوشگلن...تازه کوچولو و مهربونم هستن، آدما هم اذیتشون نمی کنن

امروز یه مورچه رو فرش داشت راه می رفت یواش یواش رفتم دنبالش تا لونش رسید، می خواستم مواظبش باشم که یهو کسی لگدش نکنه، وقتی رفت توو لونش منم رفتم سر مشقام...

-----------------------------------------------------------

اینقققدر مشق داررررررررررم، همینجوووووری باید بنویسم، اول مهرم که شروع شد دوباره گیرای مامان هم شروع شد!

 

امروز داشتم فکر می کردم چی می شد من که می خواستم به دنیا بیام، همه درسام رو بلد بودم و توو همشون استاد به دنیا

می اومدم تا مجججبور نبودم برم مدرسه!!!

 

پ.ن: خوبه دو هفتس شروع شده...مدرسه رو میگم( مامان گفت)

---------------

خیلی دوست داشتم یه عکس مورچه بذارم توو وبلاگم بالای اون ولی مامان چن روزه خیلی بداخلاق شده برام پیدا نمی کنه!

 

پرسپلیسم که باخت که.


نوشته شده در چهارشنبه 87/7/17ساعت 11:32 عصر توسط سوپرمن نظرات ( ) |

سلام...روز اول مهر که می خواستم برم مدرسه خیلی دلم تنگ شده بود برای معلمم و آقای حیدری(مدیر مدرسمون)...

قرار شد مامان چن تا عکس ازم بندازه بذارم توو وبلاگم، اما تا امروز که تعطیلی بود، وقت نکرد و همش می گفت کارام زیاده و اذیتش نکنم....راستی بالاخره بابام اومد!...پلی استیشنم هم درست شد(آخ جوووووووووون)....امروزم رفتیم یه سی دیه بازی گرفتیم و یه فیلم لاک پشتای نیمجای 3( خیلی دوسشون دارم)...راستی امروز پیروزی و استقلال بازی دارن..من که می دونم پرسپولیس می بره.

  

امروز اول مهرِ...الان آماده شدم برم مدرسه

خیلی زودتر از وقتش آماده شدم!

 

 

اینجایی که روو نقشه دارم نشون میدم قمِ...شهری که تووش به دنیا اومدم و دارم بزرگ می شم!

اینجا تا دو هفته پیش اتاق خصوصیِ مامان بود...ولی الان داده به من و خودش به قول بابا فعلا آوارست...ممنون مامان خوبم!

مامان از زیر قرآن ردم کرد.

اینم مدرسه خوبم!

صف مدرسه س دیگه زیر آفتاب!!!منم که حساس زور سرخ می شم

من میز آخریا نیستما...مامان گفت همینجوری بشین عکستو بندازم...الان خانم معلممون جامو عوض کرده!

اینم شب بیست و سوم ماه رمضون ساعت 2 بعد از نیمه شب توو حرم بودم با مامان و خاله فاطمه!


نوشته شده در جمعه 87/7/12ساعت 11:43 صبح توسط سوپرمن نظرات ( ) |

یه روز من می خواستم معنیِ گور خر رو بفهمم، رفتم از مامانم پرسیدم گور خر یعنی چی؟ مامان گفت: گور خر یعنی، خر خط خطی!!!

بعد من یه کم فکر کردم گفتم من فکر می کنم، گور خر یعنی گورِ بابای خر!!!حالا نمی دونم گزینه یک درسته یا دو یا هیچکدام!!!!

---------------------------


امروز با مامان فوتبال بازی کردیم! 3 در برابر 2 به نفع عباس...

مامان باخت


نوشته شده در دوشنبه 87/6/25ساعت 1:26 صبح توسط سوپرمن نظرات ( ) |

 


امروز خیلی روزِ قشنگی بود، با مامان کلی بازی کردیم تا الان که دارم میگم و مامان برام مینویسه، دیگه خیلی خسته شدم ، می خوام برم بخوابم...راستی امروز عوضِ همون روزی که بستنی خوردم رو روزه گرفتم،خدایا من به قولم عمل کردم، خدایا خیلی دوست دارم که دعامو گوش کردی.
دوسِت دارم.
مامانی اینقد با من بازی کرده که الان دیگه حال ندارم حرف بزنم، تازه قول داده سحر،از خواب بیدارم کنه.
باید برم بخوابم، فقط خواستم از خدا تشکر کنم و بازم دعا کنم.
خدایا! هم بابامو هم مامانمو دوسشون دارم. هواشونو داشته باش، باشه؟
عمو جون! امروز نماز که خوندم شما رو هم دعاتون کردم،حالا خودتون حاجتتونو بگین دیگه.
خدایا!عمو هر چی میخواد بهش بده، ایشون رو هم دوسشون دارم.

آمین


نوشته شده در جمعه 87/6/22ساعت 12:38 صبح توسط سوپرمن نظرات ( ) |

دو ماهِ پیش به مامان گفتم یه کتاب می خوام که در موردِ کره زمین باشه، مامان بعد از کلی بیرون رفتن و گشتن یه کتاب برام خرید در موردِ جهان بود.از این کتاب خیلی چیزا یاد گرفتم که بعدا توو اینجا می نویسمشون،یعنی از مامان خواهش می کنم برام بنویسدشون،تازه بعد از دو ماه مامان دو،سه روزِ پیش کتابِ کره زمین و کره ماه رو برام خرید، تازشم بهم گفت که تا اول مهر هم دیگه برام کتاب نمی خره...حالا مگه چی می شه که دو تا دیگه کتاب بخرم؟الانم باهاش قهر کردم، چون توو این دو روزِ منو سحر بیدار نمی کنه، خب منم دلم می خواد روزه بگیرم.
امروز با مامانم بلز تمرین کردم،آهنگِ خوشحال و شاد و خندانم،از ظهر تا افطارم روزه گرفتم، هیچی نخوردم.
امشب می خواستم بنویسم که خیییییییییییییییلی خوشحالم که کتابا رو برام خریدی مامان جون!

راستی بابا هم بهم قول داده این هفته هم بریم استخر این بوسم واسه بهترین بابای دنیا .

بوووووووووووووووس


نوشته شده در پنج شنبه 87/6/14ساعت 1:29 صبح توسط سوپرمن نظرات ( ) |

 

امشب حالشو ندارم شعر بخونم، مامانم برام بزار توو وبلاگم...اصلا حوصله ندارم...همین...زور که نیست...هست؟

 


نوشته شده در جمعه 87/5/11ساعت 1:32 صبح توسط سوپرمن نظرات ( ) |

 

یه خانه داریم

مانند گلدان

گل های خانه

بابا و مامان

من دوست دارم

پروانه باشم

فرزند خوبِ

این خانه باشم

دائم بگردم

اینجا و آنجا

دور و بر آن

گل های زیبا


نوشته شده در جمعه 87/4/28ساعت 2:56 عصر توسط سوپرمن نظرات ( ) |

وای  خدا جون! چه سرعتی

چه   مرد    با  شهامتی

بت من     از   هواپیما
 
جلو    زده   به  راحتی

پایین    باشه یا  اون بالا

روی  زمین  یا   تو فضا

سوپر من   هر جا که باشه

جنگ می کنه    با   بدیها


نوشته شده در جمعه 87/4/14ساعت 3:25 عصر توسط سوپرمن نظرات ( ) |

 

روی یک گل توی صحرا

شاپرک    آمد به دنیا

بر  لباس رنگی  خود

کرد   با شادی نگاهی

شادمان   پوشید فوری

یک  لباس خوب و زیبا

مادرش   بوسید او را

گفت:به به! مثل ماهی

شاپرک   با مادر خود

پر  کشید اینجا و آنجا

رفت در باغی پر از گل

تا  شود مهمان گل ها


نوشته شده در جمعه 87/4/7ساعت 6:12 عصر توسط سوپرمن نظرات ( ) |

 


مامان عزیزم! دوست دارم، خییییییییییییییییییییییلی زیاد، از اینجا تا اون دور دورا! تا اون ستاره که همیشه میگی مال منه!

روزت مبارک.


نوشته شده در سه شنبه 87/4/4ساعت 1:56 صبح توسط سوپرمن نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak