سفارش تبلیغ
صبا ویژن























سوپرمن

سلام سلام!!!!مامان همش خونه تکونی داشت و کلییییی کار ِ دیگه که وقت نداشت بهم کمک کنه وبلاگمو آپ کنم...


فقط اومدم بگم امسال که گذشت اینقد ِ خوب بوووووووووووود...تازه اینجا توو وبلاگمم یه عالمه دوست پیدا کردم...همه ی

دوستامو که منو دوست دارن و به وبلاگ ِ منم میان دعا میکنم.


حالا اگه فردا مامان فرصت داشته باشه به همشون سر میزنمو کامنت میذارم!!!




اعتراض به مامان: من عکس ِ خوشگل میخواااااااااااااام!

سال نو مبارککککککککککککککککککک...بوس بوس.



نوشته شده در پنج شنبه 87/12/29ساعت 9:18 عصر توسط سوپرمن نظرات ( ) |

سلام! اگه دیر شد تقصیر ِ مامان ِ با مشغله هاش!!!(چقد مثل ِ آدم بزرگا حرف زدما)

خب مامانی خودش میگه مشغله هام زیاده!

این عکسا رو خودم انداختم اگه بی کیفیته بخاطر ِ اینه که هنوز خوب یاد نگرفتم.

توو دهات ِ ما هر سال محرم تعزیه میخونن، منم تعزیه خیلی دوست دارم


این شمر ِ...خیلی قشنگ میخوند!


ایشونم در نقش ِ حضرت ِ زینب(س) هستن! اینم قشنگ میخوند!


اینم امام حسین ِ ایییی بد نمیخوند!


اینم یه نمای ِ دور ِ از اونجا که خودم نشستم! اییی بد نیست!


اینم خودمم...البته مامانی میخواست عکسو درستش کنه خودم خواستم همینجوری بذارمش...خودم عاااالیم!


اینم امام سجاد شده بود...اینم قشنگ میخوند!!!


عکسای منظره ی دهاتمونم بود ولی خب باشه واسه یه وقت ِ دیگه...
میخواستم از کارنامم بنویسم که اونم باشه واسه پست ِ بعدی.

فعلا خداحافظ تا مامان وقت کنه.

نوشته شده در جمعه 87/12/2ساعت 5:11 عصر توسط سوپرمن نظرات ( ) |


رسیده از فرات و

رسیده توی صحرا

رسید مرده زخمی

رسیده مرد سقا 

رسیده مرد پاکی

شبیه ماه ِتابان

گرفته مشک ِ آبی

ولی میان ِ دندان

رسیده تا ببوسد

کمی برادرش را

رسیده تا بگوید

کلام ِ آخرش را

رسیده تا بگوید

بریده دست و پایم

رسیده تا بگوید

مُحب و با وفایم.




شاعر: مهدی ِ وحیدی ِ صدر

----------------------------------------------------
میرم مسافرت با خاطرات ِ عزاداری برمی گردم ایشالله

نوشته شده در دوشنبه 87/10/16ساعت 11:18 عصر توسط سوپرمن نظرات ( ) |


Design By : Pichak