• وبلاگ : سوپرمن
  • يادداشت : ادامه ي خاطرات ِ سفرم به جنوب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    باز باران

    ببخشيد خاله هر چي دنبال صندوق پيشنهادات و انتقادات گشتم نديدم ميشه همينجا حرفمو بزنم؟؟؟

    خاله جون من اينهمه راه رو كوبيدم اومدم براي قسمت عمويي در آب:دي چرا اينهمه كم ازش نوشتي؟:دي

    تازه من انتظار داشتم عموي شما رو در حال خشك كردن موبايل ببينم:دي

    خداييش عباس اون آقايي كه با كلي ژست اومد و گفت من بچه ي دزفولم و دوبار توپ تو رو از آب بيرون آورد هم حقي داره چرا اسمش رو ننوشتي؟ بايد يه تشكر ويژه ازش ميكردي:دي

    وايييييييي من چقدر خنديدم وقتي اون آقاهه گفت من بچه ي همينجام و اميدم مظلومانه بهش گفت ممنون لطف ميكنيد توپ رو بياري:دي

    مثلا عمو اميد مهمان نوروزي بود ديگه نبايد ميرفت تو آب:ديييييييي

    خسته نباشي عباس جونم....به مامان و بابا سلام برسون

    شبت قشنگ

    پاسخ

    كاشكي از اون آقاهه هم يه عكس داشتيم و ميزديم توي وبلاگ تا يادگاري بمونه ... بنده ي خدا بخاطر ِ توپ ِ ما چقده خيس شد .... خيلي ممنون خاله .